خانه :: اساتید :: اخبار

بازدید:27192   بروزرسانی: 08-04-1389

Tayyeb Kakavand




طیب کاکاوند
دانشیار

پست الکترونيکی
Tayeb@znu.ac.ir      t_kakavand472@yahoo.com
آدرس اینترنتی
 http://www.znu.ac.ir/members/kakavand-tayyeb

تلفن
   (+98) 912 2424   +98 (0) 24 3305 2524

فکس
   +98 (0) 24 3228 12264

آدرس 
دانشگاه زنجان، دانشکده علوم، گروه فيزيك، اتاق 221،ص پ 45195-313

 

بسـْـمِ اللهِ الرّحْمنِ الرّحيم

 

زندگي نامه:

                   اين زندگي نامه شامل شرح دوران مختلفي از زندگي اينجانب است، كه به شكلهاي مختلف نقطه عطف زندگي اين حقير بوده است. همه تلاش وكوششم اين بوده است كه چيزي بر خلاف واقع ننگارم.

 

 

دوران كودكي:

                    اينجانب طيب كاكاوند در خرداد ماه سال 1345 شمسي برابر با ماه ژوئن 1966 ميلادي در يكي از روستاهاي توابع قاقزان قزوين در يك خانواده ساده وپر جمعيت روستايي ديده به جهان گشودم. دوران درد آور طفوليتم را در روستا سپري كردم. در آن زمان تنها ياور ومونسم مادر ايثارگرم بود. در سال 1351 شمسي از اين آغوش گرم وپر محبت ميبايستي براي مدت محدود، جهت انجام تحصيلات در مقطع ابتدائي، خداحافظي مي كردم. مقطع ابتدائي با مشقت فراوان، دور از پدر ومادرم ودر يك منزل اجاره ايي درقزوين  يا گاهاً در منزل يكي از بستگان بصورت طفيلي به سر مي برديم. مقطع ابتدائي را در مدرسه دولتي دهخدا قزوين در سال 1355 شمسي به پايان رساندم. به علت فشارهاي روحي،  ناشي از خلاء محبت مادر در ماههاي دور از ايشان، در اين مقطع  نمرات خوبي در امتحانات نمي گرفتم.

     

 

دوران نوجواني و پيروزي انقلاب اسلامي:

   در سالهاي نوجواني تقريباً از مشكلات عاطفي دوران كودكي خبري نبود، شايد  دليلش آن بود كه  زندگي كردن دور از دامن پر مهر پدر ومادر در دوران كودكي به خوبي تجربه كرده بودم. دانش آموز كلاس اول راهنمائي مدرسه راهنمائي دكتر مصدق قزوين بودم. از اينكه وارد مرحله جديدي از زندگي تحصيلي و اجتماعي خودم شده بودم احساس غرور ميكردم. به علت ازدواج خواهرم ودور شدن خواهرم از ما، مجبور بودم در كنار تحصيل براي سه نفر ديگر از اعضاي خانواده ام در منزل كدبانوگري بكنم. روحيه استقلال طلبي و اعتماد به نفس در همين دوران در وجود من شكل گرفت. سال دوم راهنمائي را با فعاليتهاي سياسي در مدرسه شروع كردم، توزيع اعلاميه هاي معمار كبير انقلاب كه آنها را از مرحوم شهيد غلامرضا زارعي دريافت ميكرديم بخش عمده فعاليتهاي سياسي حقير در آن زمان بود كه منجر به تعطيلي مدرسه مصدق در آذر ماه 1357 شد. از آنجائيكه پدرم شديداً با فعاليتهاي سياسي ما مخالف بود و تا حدود زيادي متوجه فعاليتهاي ما شده بود، من را به جرم انجام اين حركتها به روستا يمان با اعمال شاقه ( گوسفند چراني ) تبعيد كردند.در روزهاي حماسه وايثار كه شيفتگان خميني كبير در شهرمان (قزوين) با ر ديگر قيام حسيني را در دلها زنده كرده بودند، رفتن به روستا به مثابه رفتن به جهنم بود. من كه در دوران كودكي به خاطر مهر مادري به زور از روستا دل مي كندم در سال 1357 چنان مهر و محبتي از امام امت در دلم رخنه كرده بود، كه همه مهرها ومحبتها را تحت شعاع خود قرار داده بود. در 22 بهمن سال 1357 روز شكوهمند پيروزي انقلاب، من جسمم در روستا بود ولي همه روحم در مدرسه علوي (محل استقرار موقت حضرت امام) بود. من در آن روزها مفهوم واقعي عشق را از نزديك حس كردم و مهر و محبتهاي ظاهري بسيار كم ارزش بود. انقلاب و امام در دوران نوجواني  مسير زندگي اين حقير را چنان تغيير داد، كه همه امورات زنگي ام تبديل به تكليفي شده بود كه امام  بارها ما را به انجام دادن آن سفارش ميكرد، و معظم له مي فرمود به نتايج آن فكر نكنيد. نتايج هر چه باشد ما پيروزيم، چون به تكليفمان عمل كرده ايم  . احساس مي كردم كه هميشه در حال عبادت هستم. به يمن اين احساسات پاك من در سال سوم راهنمائي  شاگرد دوم كلاسمان شدم. شاگرد اول كلاسمان شهيد غلامرضا زارعي بود.

دوران  دبيرستان و شروع جنگ تحميلي :

         شهر قزوين داراي دبيرستانهاي متعددي بود، كه يكي از دبيرستانهاي موفق در امر تعليم و تربيت در سطح شهر،  درآن زمان دبيرستان پاسداران بود. معمولاً در آن زمان دانش آموزان برجسته رشته هاي رياضي فيزيك و تجربي در سطح كل شهر در اين دبيرستان ثبت نام مي شدند . با عنايت خداوند تبارك وتعالي در مرداد سال 1359 موفق شدم در اين دبيرستان ثبت نام كنم. محيط دبيرستان از هر لحاظ با محيط مدرسه راهنمائي مصدق تفاوت داشت . در مدرسه راهنمائي تنها دوست صميمي حقير شهيد غلامرضا زارعي بود، اما به لطف الهي در دبيرستان امثال زارعي ها ويا بهتر از ايشان بسيار يافتم، به طوري كه آن قدر به محيط دبيرستان علاقه مند شدم كه به زحمت ساعتهاي دور از دبيرستان و دوستانم را تحمل مي كردم. محصول اين دوستيهاي الهي و خالصانه منجر به پايه گذاري انجمن اسلامي دبيرستان پاسداران شد. فعاليتهاي انجمن در جهت اهداف تشكيلات حزب جمهوري اسلامي واحد قزوين بود.در سال 1360 رسماً به عضويت حزب جمهوري اسلامي  واحد قزوين درآمدم. اينجانب در شاخه فرهنگي حزب فعليت داشتم. يكي از ثمرات فعاليت در حزب ، تجربه موفق اينجانب در يك كار تشكيلاتي سياسي در جهت سرنگوني پايگاه هاي گروهكهاي معاند در سطح شهر قزوين بود.در حواشي جلسات در انجمن و حزب دسته جمعي با هم تا پاسي از نصف شب گذشته درس آماده مي كرديم ، چون در آن زمان امام راحل فرموده بود: هر كسي درس نخواند حرام است در مدرسه بماند. در دبيرستان همه عوامل واسباب  براي  طي مسير كمال ورسيدن به قله هاي افتخار و خوشبختي فراهم بود. بعضي از دوستانمان چنان اين مسير را با سرعت طي كردند، كه ديگر مطالب آكادميك مدرسه نمي توانست روح تشنه به معارف الهي آنها را سيراب كند، و بلافاصله عنايت الهي شامل حالشان شد و توانستند از دانشگاه انسان سازي جبهه هاي نبرد حق عليه باطل پذيرش بگيرند. تعدادي از آنها با دريافت مدال شهادت از خداوند تبارك وتعالي  به آرزوي ديرينه خود كه همان ملاقات وجهه الهي بود رسيدند. تعدادي ديگرشان از شهيدان زنده ميباشند كه در مشاغل حساس انجام وظيفه مي كنند، كه اسامي تعدادي از آنها عبارتند از :1) دكتر مهرزاد نايبي (استاد تمام دانشكده برق دانشگاه شريف) 2) دكتر محمد رضا نوروزي (استاد دانشگاه علوم پزشگي تهران و فوق تخصص اورولوژي) 3)دكتر صابري (سرپرست تيم ترميم ضايعات نخاعي از طريق سلولهاي بنيادي و استاد دانشگاه علو پزشگي تهران ) 4) دكتر ابولفضل قبادي ( استاديار دانشگاه علو پزشگي قزوين و فوق تخصص گوش و حلق و بيني) و ...........

اينجانب در خرداد ماه سال 1363 با معدل كل 37/16 از دبيرستان پاسداران در رشته رياضي فيزيك فارغ التحصيل شدم، و در تابستان همان سال در آزمن سراسري شركت كردم، و در رشته فيزيك كاربردي دانشگاه اميركبير (پلي تكنيك تهران) پذيرفته شدم. از مجموع يك كلاس 46 نفري رياضي فيزيك در دبيرستان ما 44 نفر در آزمون سال 1363 پذيرفته شدند.

 

 

 

 

دوران دانشجوئي و حضور در جبهه هاي نبرد

اول مهر ماه سال  1363 روز پر خاطره اي برايم بود. فرداي آن روز، بعد ار ثبت نام در دانشگاه اميركبير كليه دانشجويان جديدالورود را به اردوگاه شهيد باهنر تهران منتقل كردند.كليه مسئولين ستادي وغير ستادي دانشگاه به مدت سه روز همراه ما در اردو بودند. در اردو متوجه شدم كه به محيطي آمده ام كه كاملاً با دبيرستان فرق ميكند. متوجه شدم كه در اين محيط به جاي اينكه ديگران براي ما تكليف تعيين كنند ، بايد خودمان در همه امور آستين بالا بزنيم. به ما ميگفتند كه همه مسائلمان را بايد با استاد مشاورمان در ميان بگذاريم. انصافاً احساس غرور وبزرگي ميكردم، اما بسيار مضطرب .در چنين شرايطي به منبع اصلي تمام اين اتفاقات فكر مي كردم ، و آرام مي شدم. با مسئول انجمن اسلامي دانشگاه در كتابخانه آشنا شدم. او كسي نبود جز سيد عزت اله ضرغامي ( ريس فعلي صدا و سيما جمهوري اسلامي ايران). ايشان يكي از برگزار كننده گان اردو بود واز وضعيت اردو از بنده سئوال مي كرد. به همت وپشتيباني تعدادي از دانشجويان سال بالا از جمله ضرغامي ستاد پشتيباني جنگ در دانشگاه تشكيل داديم. در آن زمان همه قسمتهاي دانشگاه يك جوري در خدمت جنگ تحميلي بودند، و جهت سر و سامان دادن و هم جهت كردن اين حركتها تشكيل چنين ستادي بسيار لازم بود.در ترم اول با افتادن در درس رياضي 1 برايم يقين حاصل شد كه دانشگاه كاملاً با دبيرستان فرق ميكند و حتي نحوه درس خواندن در اين دو محيط كاملاً با همديگر فرق ميكنند.با شناسائي كامل عوامل شكست  با مشورت با دوستان مسجدي و هياتي و اساتيد دلسوز تاكتيكهاي لازم جهت يك حركت منسجم علمي اتخاذ گرديد، و به فضل الهي اين حركتها به بار نشست و وضعيت درسهايم هر ترم بهتر از ترم قبل ميشد، و حتي از حجم كارهاي متفرقه حقير در ستاد جنگ و انجمن اسلامي كاسته نشد. در پاييز سال 1364 حضرت امام طي يك نطق آتشين و جگر سوز به واسطه وضعيت خاص در جبهه هاي نبرد، علي رغم دعوت هميشگي معظم له به جهاد اكبر، اين بار به طور علني و آشكار، از همه اقشار جهت  حضور در جبهه هاي نبرد دعوت فرمودند. معظم له فرمودند: امروز بر هر كسي كه قادربه حمل سلاح است تكليف است كه در جبهه هاي نبرد حاضر شوند. يا تعابيري بدين مضمون.

هميشه دانشگاه امير كبير همه حركتهاي دانشجوئي در سطح كشور را عملاً در آن زمان  رهبري ميكرد. بر اساس فرمايش حضرت امام ستاد جنگ دانشگاه، كه حقير يكي از اعضاي آن بودم، تشكيل جلسه اضطراري به رياست آقاي دكتر جعفر ميلي منفرد ( معاون دانشجوئي وزير علوم در دولت آقاي خاتمي) داد، و يكي از مصوبات با ارزش آن جلسه،  تشكيل كاروانهاي راهيان كربلا بود.در يكي از روزهاي سرد اوايل آذر ماه 1364 بين نماز ظهر و عصر مرحوم حاج آقا نجفي ( امام جماعت مسجد دانشگاه) بحثهاي روزانه در خصوص تفسير دعاي سحر حضرت امام را رها كردند، و به ضرورت فرمايش اخير حضرت امام پرداختند و چنان حرارت معنوي ايجاد كرد به طوري كه صداي گريه حضار بعضي مواقع مانع از شنيدن صحبتهاي ملكوتي حاج آقا نجفي مي شد. در بعداظهر آن روز تعداد 400 نفر از دانشجويان جهت ثبت نام در كاروانهاي راهيان كربلا به ستاد جنگ مراجعه كردند. در چهاردهم آذرماه اولين كاروان راهيان كربلا دانشجوئي  كشور از دانشگاه اميركبير لبيگ گويان به نداي ملكوتي معمار بزرگ  انقلاب راهي انديمشك (پادگان دوكوهه) شد، كه خداوند بزرگ افتخار بزرگ همراهي با اين كاروان را نصيب اين حقير كرد. در پادگان دوكوهه در قالب گردانهاي لشگر 27 محمد رسول اللهِ (ص) به دوقسمت آموزش ديده و مبتدي تقسيم شديم.تعدادي از برادران كه آموزش ديده بودند همان شب به جبهه مهران (خط مقدم توكل) اعزام شدند، وعده ايي  كثير از ما جهت گذراندن دوره 10 روزه آموزش نظامي به اردوگاه شهيد بوداغيان (اطراف انديمشك) اعزام شديم. بعد از آموزشي همه در يك جبهه به هم پيوستيم. بر خلاف تصور معاندين،  دانشجويان رزمنده آن زمان از بهترينهاي مقطع خود از نظر درسي به شمار ميرفتند. اما با كمال تاسف ديديم عده ائي بدون آن كه آن پرنده گان عاشق را ديده باشند و يا شناخته باشند خودشان را ظاهراً به شكل آنها درآوردند، وبا استفاده ابزاري از نام بسيج و جبهه نهايت جفا را در حق آنها روا داشتند. در آن زمان اگر كسي با معرفت و خالصانه توفيق حضور در جبهه را پيدا ميكرد، زندگي كردن در پشت جبهه و تنفس كردن فضاي آلوده  گناهان متنوع مثل چاپلوسي ريا و غيره  قابل تحمل نبود، همين عامل باعث شد كه حقير توفيق در دومين مرحله راهيان كربلا دانشجوئي دانشگاه اميركبير در بهمن 1365 را داشته باشم. در اين مرحله از اعزام  در تقسيم بندي نيروها حقير توفيق حضور در ميدانهاي نبرد نيافتم، و به همراه 8 نفر از تخصصهاي مختلف به وزارت سپاه پاسداران معرفي شديم. در وزارت سپاه ما را به يكي از طرحهاي مهماتسازي سپاه تحت عنوان طرح 107 واقع در كيلومتر 5 جاده مخصوص كرج معرفي كردند.هدف طرح فوق مطالعه بر روي امكان سنجي وتوليد موشك 107 ميليمتري ميني كاتيوشا بود. تيم مطالعاتي فوق به رهبري سيد عزت اله ضرغامي كه يكي از دوستان قديمي دانشگاهي وتعداد 50 نفر از دانشجويان وفارغ التحصيلان دانشگاههاي كشور كه عمدتاً از اميركبير تهران بودند،در فضاي سرپوشيده به تعداد 4 كانيكس كار خودش را شروع كرده بود. تقريباً بعد از شش ماه نتايج مطالعات به بار نشست ودر آخرين مرحله از تست اين موشك با يك درصد خطا،  پايان مطالعات استاتيكي و ديناميكي اين موشك كه حاصل خون دو شهيد عزيز بود، اعلام گرديد. يكي از اين شهدا دوست عزيزم به نام مهندس جلالي بود. از آن زمان به بعد مجتمع مهماتسازي شهيد حسن باقري كه روزانه 500 فروند موشك ميني كاتيوشا توليد مي كرد توسط رياست محترم جمهوري وقت آن زمان (حضرت آيت اله هاشمي رفسنجاني ) افتتاح شد. مدير عامل اين مجتمع مهندس علي عسگري بود، و قائم مقام ايشان مهندس عزت اله ضرغامي بود. در روز افتتاح اين مجتمع حقير ماموريت داشتم كه دستگاه  آسياب و مخاوط كن TNT ، واقع در پادگان بلال ، ساخت دستان توانمند دانشجويان اميركبير، را راه اندازي كنم، اما مكنده دستگاه دست راستم را به داخل كشيد ومن سريع دستم را بيرون كشيدم و به دوستم گفتم : خيلي خدا رحم كرد، كم مانده بود كه دستم قطع شود. اما بعد از چند لحظه وقتي خواستم چيزي را بردارم ، متوجه شدم انگشت سبابه دست راست ندارم. افتتاح اين مجتمع در شب عيد قربان سال 1365 با قرباني انگشت سبابه دست راست اين حقير يكي از الطاف خفيه الهي بود. شش ماه بعد با نصب دستگاههاي كپي تراش CNC (ساخت آلمان) فاز دوم اين مجتمع افتتاح شد، و مجتمع با توليد روزانه 1000 فروند موشك به كارخانجات شهيد حسن باقري تغيير نام داد. به توصيه دوست عزيزم مهنس ضرغامي جهت ادامه تحصيلاتم بعد از يك سال فعاليت در اين طرح ، مجدداً به دانشگاه آمدم و تحصيلاتم را ادامه دادم. حب دنيا و افزايش آلودگيهاي نفساني و غرور از اين همه پيروزي و عنايت الهي دامنگير فرزندان انقلاب شد، و خداوند نعمتهايش را يكي پس از ديگري از ما گرفت. در تابستان 1367 باب جهاد وشهادت را به رويمان بست، و به آن عارف  فرزانه، كه جز نجات فلسطين ومحرومان به چيز ديگري نمي انديشيد،  جام زهر را تحميل كرديم، و چون لياقت آن امام را نداشتيم دقيقاً يك سال بعد روز چهاردهم خرداد 1368 دنياي اسلام يتيم شد. امام امت در اواخر عمر با بركتشان خوابي ديدند كه گويا در اين روياي صادقانه انقلاب ايشان را از هر گزندي بيمه كرده بودند، لذا معظم له با دلي آرام و ضميري اميدوار از كنار ما سيه رويان پرواز وبه سربازان مخلصش پيوست. يكي از آثار تعبير روياي صادقانه حضرت امام ، ولايت حضرت آيت اله خامنه ائي (يكي از شهداي زنده و يكي از شاگردان مخلص امام) بر دنياي اسلام بود.

در خرداد ماه  سال 1369 در مقطع كارشناسي فيزيك  با گرايش اتمي مولكولي از دانشگاه امير كبير فارغ التحصيل شدم. در تابستان 1369 در آزمون كارشناسي ارشد فيزيك ( اعزام به خارج به صورت بورسيه وزارت علوم، تحقيقات و فناوري) پذيرفته شدم. در تابستان همين سال ازدواج كردم.

 

تحصيلات تكميلي و زندگي خارج از كشور

بر اساس آيين نامه وزارت علوم،  بعد از اعلام قبولي از طريق جرايد، دانشجويان بورسيه دو سال فرصت داشتند كه از يكي از كشورهاي معتبر پذيرش بگيرند، در اين ميان من مشغول مطالعه زبان بودم  و با كليه دانشگاههاي معتبر دنيا در حال مكاتبه بودم. پذيرش هاي متنوعي از انگاستان، استاليا و كانادا به دستم رسيد، اما شوراي بورس واعزام وزارت علوم با دلايل مختلف با پذيرش هاي بنده به صورت ناجوانمردانه مخالفت مي كردند، اما با پذيرش هاي يك عده خاص به صورت گزينشي موافقت مي شد . بالاخره مجبور شدند براي دانشجوياني كه روي دستشان مانده بود به صورت دسته جمعي پذيرش بگيرند، لذا به من اطلاع دادند كه از دانشگاه اسلامي عليگر هندوستان برايم پذيرش گرفتند.اينجانب در روز نهم اكتبر سال 1992 ميلادي برابر نوزدهم شهريور سال 1371 شمسي ساعت يك بعداطهر به اتفاق همسرم  از تهران به قصد بمبي پرواز كرديم. يك هفته بعد رسماً كلاسهاي درس كارشناسي ارشد شروع شد. عليگر در 170 كيلومتري شمال شرقي دهلي قرار داشت. تقريباً 40% جمعيت اين شهر مسلمان بودند، لذا مردم مبارز وشيعه نشين كشمير فقط مجاز بودند از دانشگاه عليگر پذيرش بگيرند و از درس خواندن در بقيه دانشگاههاي هندوستان محروم بودند. دانشگاه عليگر به علت بروز درگيريهاي فرقه ائي كه در ششم دسامبر 1992 ( روز تخريب مسجد بابري به دست هندوهاي افراطي) آغاز گرديد حدوداً دو ماه تعطيل شد. نهايتاً در شرايط بسيار دشوار مقطع كارشناسي ارشد را در مرداد ماه 1373 شمسي با دفاع از پايان نامه به پايان رساندم. در تمامي مراحل مختلف زندگي خارج از كشور از عنايات بي شائبه خداوند تبارك وتعالي بي نصيب نبوديم. علي رغم ميل باطني كارشكنان وزارت علوم از مركز مطالعات پيشرفته دانشگاه پنجاب هندوستان، زير نظر يكي از دانشمندان فيزيك هسته ايي تجربي شمال هندوستان، پذيرش دكتري گرفتم. ابتدا وزارت علوم با شروع مقطع جديد بدون آزمون مخالف بود، اما بعد از يك سال من با چاپ سه مقاله در مقطع دكتري، بعضي از مسئولين كارشكن  وزارت علوم را  شرمنده كردم، و علي رغم ميل باطني خود مجبور شدند با 4 سال بورس تحصيلي من موافقت كنند. نهايتاً من در تير ماه سال 1378 از پايان نامه دكتري در دانشگاه پنجاب دفاع نمايم.محصول كار پژوهشي من در دوره دكتري 6 مقاله ISI و حدود 10 مقاله در همايشهاي مختلف در هند و خارج از هند ارائه كردم.

 

استخدام در دانشگاه زنجان

بعد ار فراغت از تحصيل تقريباً تعداد زيادي از دانشگاههاي داخل كشور به اينجانب اعلام نياز كردند، و براي ارائه يك سمينار و تشكيل پرونده از من دعوت به عمل آوردند. از بين تمام اين دانشگاهها زنجان را به دلايل زير پذيرفتم.

1) نزديك بودن به تهران ومراكز تحقيقاتي هسته اي كه بيشتر آنها در تهران و كرج مستقر مي باشند.

2) نزديك بودن به قزوين كه محل اقامت والدينم و همه بستگان سببي و نسبي خودم وهمسرم مي باشد.

3)مهمترين عامل ماندگاري حقير در زنجان وجود همكاران بسيار صميمي و دوست داشتني در گروه فيزيك دانشگاه زنجان ميباشد، به طوري كه ما در واقع يك روح در چند بدن هستيم، و به جراًت ميتوانم بگويم كه در كل ايران نمونه هستيم و چنين گروهي در هيچ دانشگاهي پيدا نمي شود.

4)وجود مردم بسيار شريف و مهمان نواز شهر مذهبي زنجان، كه انصافاً چنين مردم فهيم ، عالم پرور با صفا را به ندرت مي توان پيدا كرد.

از روز يكم دي ماه سال 1378 تا سوم اسفند سال 1389 به عنوان استادیار و در حال حاضر دانشیار دانشگاه زنجان میباشم، و در كل دوران خدمتم مسئوليت هاي زير را عهده دار بودم.   

1)      مسئول پرتو و فيزيك بهداشت دانشگاه زنجان

2)      مسئول راه اندازي آزمايشگاه فيزيك هسته اي و آزمايشگاه فيزيك جديد

3)      مسئول آزمايشگاه فيزيك 1 و فيزيك 2

4)      عضو كميته تحول اداري دانشگاه

5)      عضو بسيج اساتيد دانشگاه زنجان

6)      نماينده دانشكده علوم در ستاد رفاهي

7)      استاد راهنماي دانشجويان شاهد وايثارگر رشته فيزيك

8)      مدير گروه فيزيك

9)      مدير گروه انرژي بسيج اساتيد استان زنجان

 

اين حقير در كليه مراحل زندگي هميشه مشمول لطف و رحمت الهي بوده و جز او به كسي ديگر اميد ندارد.

 

خدايا چنان كن سرانجام كار          تو خشنود باشي و من رستگار